خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . آرزوی (چیزی را) داشتن
[فعل]
convoiter
/kɔ̃vwate/
فعل گذرا
[گذشته کامل: convoité]
[حالت وصفی: convoitant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
آرزوی (چیزی را) داشتن
حسرت (چیزی را) خوردن
1.Elle a enfin obtenu le poste qu'elle convoitait.
1. او در نهایت به مقامی که آرزویش را داشت دست یافت.
2.Les gens ont raison de convoiter son travail.
2. مردم حق دارند حسرت شغل او را میخورند.
تصاویر
کلمات نزدیک
convoi
convocation
convivialité
convivial
convive
convoitise
convoquer
convoyer
convoyeur
convulsif
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان