خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . نامزدی
[اسم]
les fiançailles
/fjɑ̃sɑj/
قابل شمارش
جمع مونث
1
نامزدی
دوران نامزدی
1.Ils ont annoncé les fiançailles de leur fille avec un jeune ingénieur.
1. آنها نامزدی دخترشان با یک مهندس جوان را اعلام کردند.
2.Leurs fiançailles ont duré trois ans.
2. دوران نامزدیشان سه سال طول کشید.
تصاویر
کلمات نزدیک
fiancée
fiancé
fiancer
fiable
fiabilité
fiat
fibre
fibre artificielle
fibre naturelle
ficeler
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان