خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . نامزد (مرد)
2 . نامزده شده (زناشویی)
[اسم]
le fiancé
/fjɑ̃se/
قابل شمارش
مذکر
[مونث: fiancée]
1
نامزد (مرد)
1.La demande en mariage de mon fiancé était très romantique.
1. درخواست ازدواج نامزدم خیلی رومانتیک بود.
2.Maman, mon fiancé arrive demain.
2. مامان، نامزدم فردا میرسد.
[صفت]
fiancé
/fjɑ̃se/
غیرقابل مقایسه
2
نامزده شده (زناشویی)
نامزد
1.Ce couple fiancé prépare son mariage.
1. این زوج نامزد ازدواجشان را تدارک میبینند.
2.Nous sommes fiancés et voulons nous marier l'année prochaine.
2. ما نامزد شدهایم و میخواهیم سال آینده ازدواج کنیم.
تصاویر
کلمات نزدیک
fiancer
fiable
fiabilité
ff
feux de signalisation
fiancée
fiançailles
fiat
fibre
fibre artificielle
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان