خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . نامزد (زن)
2 . (زن) نامزد شده (زناشویی)
[اسم]
la fiancée
/fjɑ̃se/
قابل شمارش
مونث
1
نامزد (زن)
1.Mais je dois respecter ma belle fiancée.
1. اما من باید به نامزد زیبایم احترام بگذارم.
2.Pourquoi sa fiancée est-elle habillée tout en blanc ?
2. چرا نامزدش کاملا (سر تا پا) سفید پوشیده است؟
[صفت]
fiancée
/fjɑ̃se/
غیرقابل مقایسه
[حالت مونث: fiancée]
[مذکر قبل از حرف صدادار: fiancé]
[جمع مونث: fiancées]
[جمع مذکر: fiancés]
2
(زن) نامزد شده (زناشویی)
1.Elle est fiancée au charpentier Joseph.
1. او با "ژوزف" نجار نامزد شده است.
2.Je suis fiancée depuis 6 mois.
2. 6 ماه است که نامزد شدهام.
تصاویر
کلمات نزدیک
fiancé
fiancer
fiable
fiabilité
ff
fiançailles
fiat
fibre
fibre artificielle
fibre naturelle
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان