خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . بازجویی
[اسم]
l'interrogatoire
/ɛ̃teʀɔgatwaʀ/
قابل شمارش
مذکر
1
بازجویی
بازپرسی
1.Le juge va procéder à l'interrogatoire de l'accusé.
1. قاضی به بازجویی از متهم خواهد پرداخت.
2.Les inspecteurs procèdent à un interrogatoire.
2. بازجویان به بازپرسی میپردازند.
تصاویر
کلمات نزدیک
interrogation
interrogatif
interrogateur
interpréteur
interpréter
interroger
interrompre
interrupteur
interruption
interruption volontaire de grossesse
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان