خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . صبر
[اسم]
la patience
/pasjɑ̃s/
قابل شمارش
مونث
1
صبر
بردباری
1.Elle attendait avec patience que son tour vienne.
1. او با بردباری صبر می کرد تا که نوبتش برسد.
2.La peinture demande du temps et de la patience.
2. نقاشی زمان و صبر می خواهد.
تصاویر
کلمات نزدیک
patiemment
pathétique
pathologique
paternité
paternel
patient
patienter
patin
patin à glace
patinage
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان