خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . برگشتن
2 . به یاد (کسی) آمدن
3 . رسیدن (قیمت)
4 . برابر بودن (با)
5 . [حرف، تصمیم و... ] پس گرفتن
6 . دوباره آمدن
7 . از سر گرفتن
8 . حال (کسی) خوب شدن
9 . خوش آمدن
10 . تعلق گرفتن (به)
11 . (قوت، نیرو...) دوباره گرفتن
[فعل]
revenir
/ʀ(ə)vəniʀ/
فعل بی قاعده
فعل ناگذر
[گذشته کامل: revenu]
[حالت وصفی: revenant]
[فعل کمکی: être ]
صرف فعل
1
برگشتن
بازگشتن، مراجعت کردن
مترادف و متضاد
rentrer
retourner
revenir à quelque part
به جایی برگشتن
1. Il est revenu à la maison après des années à l'étranger.
1. بعد از سالها خارج کشور بودن، به خانه برگشتهاست.
2. Je reviens à Lyon la semaine prochaine.
2. من هفته بعد به لیون برمیگردم.
reviens vite !
زود برگرد!
2
به یاد (کسی) آمدن
(به ذهن کسی) خطور کردن
مترادف و متضاد
se souvenir
oublier
revenir à quelqu'un
به ذهن کسی خطور کردن
1. Ça me revient en mémoire.
1. به ذهنم خطور میکند.
2. Son nom m’est revenu cinq minutes après.
2. اسمش 5 دقیقه بعد به یادم آمد.
3
رسیدن (قیمت)
شدن، تمام شدن
مترادف و متضاد
coûter
1.Ça revient cher.
1. گران تمام میشود.
revenir à quelqu'un
برای کسی تمام شدن
1. Ça me revient 100 dollars.
1. 100 دلار برایم تمام میشود.
2. L'abonnement au club de remise en forme lui revient à 15 euros par mois.
2. اشتراک باشگاه بدنسازی 15 یورو در ماه برایش تمام میشود.
4
برابر بودن (با)
معادل بودن (با)
مترادف و متضاد
équivaloir
revenir à quelque chose
برابر با چیزی بودن
1. 27000 Toman revient 1 dollar.
1. 27 هزار تومان برابر است با یک دلار.
2. Cela revient en fait à un refus.
2. آن در واقع برابر با اجتناب است.
5
[حرف، تصمیم و... ] پس گرفتن
برگشتن
مترادف و متضاد
reconsidérer
réexaminer
revenir sur une décision
تصمیمی را پس گرفتن
1. Je ne reviendrai pas sur mon choix.
1. من انتخابم را پس نمیگیرم.
2. Je revient sur mes paroles.
2. حرفهایم را پس میگیرم.
6
دوباره آمدن
دوباره برگشتن
مترادف و متضاد
réapparaître
revenir à son ancien métier
دوباره به شغل سابق خود بازگشتن
J'aimerais revenir à mon ancien métier.
دوست دارم به شغل سابقم برگردم.
le froid/le brouillard... revenir
سرما/مه... دوباره برگشتن
1. Avec l'hiver, le froid est revenu.
1. با زمستان، سرما دوباره برگشتهاست.
2. Le brouillard est revenu.
2. مه دوباره برگشتهاست.
7
از سر گرفتن
دوباره پرداختن، بازگشتن
مترادف و متضاد
retrouver
revenir à la vie
زندگی را از سر گرفتن
1. Elle revient à la vie.
1. زندگی را از سر میگیرد.
2. Les gens, après la guerre, revient à la vie.
2. مردم، پس از جنگ، زندگی را از سر میگیرند.
8
حال (کسی) خوب شدن
شفا یافتن
مترادف و متضاد
récupérer
revenir d'une maladie
بیماری کسی شفا یافتن
1. Je souhaite revenir de cette maladie que diable.
1. امیدوارم این بیماری لعنتی من شفا بیابد.
2. Ma mère est revenue de sa maladie.
2. بیماری مادرم شفا یافت.
9
خوش آمدن
دوست داشتن
informal
مترادف و متضاد
plaire
1.Ce garçon a des manières qui ne me reviennent pas.
1. این پسر رفتارهایی دارد که ازشان خوشم نمیآید.
2.Ce geste, ça ne me revient pas.
2. این حرکت را دوست ندارم.
10
تعلق گرفتن (به)
رسیدن (به)
مترادف و متضاد
échoir
incomber
revenir à quelqu'un
به کسی تعلق گرفتن
1. La part d'héritage qui lui revient.
1. بخشی از ارثیه به او میرسد.
2. Une sur huit d'héritage lui revient.
2. یک هشتم ارثیه به او تعلق میگیرد.
11
(قوت، نیرو...) دوباره گرفتن
une force/énergie... revenir à quelqu'un
دوباره قوت/انرژی... گرفتن
1. Après 10 jours de travail, la force lui revient.
1. پس از 10 روز کار، دوباره قوت میگیرد.
2. Les forces lui reviennent doucement.
2. آرامآرام قوت میگیرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
revendre
revendiquer
revendication
revendicatif
revendeur
revenir sur terre
revenons à nos moutons
revenu
revers
revient
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان