Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
ء
ة
أ
إ
1 . بیهوش شدن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
أُغْمِيَ
فعل ناگذر
1
بیهوش شدن
1.أُغْمِيَ عَلَيَّ وَالآن أَنَا فِي المُسْتَشْفَى.
من بیهوش شدم و الآن من در بیمارستان هستم.
2.اِبْنَتِي أُغْمِيَ عَلَيْهَا مِنَ الجُوع.
دخترم از گرسنگی بیهوش شد.
3.هُوَ أُغْمِيَ عَلَيْه فِي المُسْتَشْفَى!
او در بیمارستان بیهوش شد!
أُغْمِيَ عَلِيه
بیهوش شدن
کلمات نزدیک
ابتلع
تزوج
عض
ارتجف
همس
حدق
ركل
بصق
تقيأ
ساعد
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان