[فعل]

أُغْمِيَ

فعل ناگذر

1 بیهوش شدن

  • 1.أُغْمِيَ عَلَيَّ وَالآن أَنَا فِي المُسْتَشْفَى.
    من بیهوش شدم و الآن من در بیمارستان هستم.
  • 2.اِبْنَتِي أُغْمِيَ عَلَيْهَا مِنَ الجُوع.
    دخترم از گرسنگی بیهوش شد.
  • 3.هُوَ أُغْمِيَ عَلَيْه فِي المُسْتَشْفَى!
    او در بیمارستان بیهوش شد!
أُغْمِيَ عَلِيه
بیهوش شدن
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان