[فعل]

اِبْتَلَعَ

فعل گذرا

1 بلعیدن

  • 1.اِبْتَلَعَ التِّمْسَاحُ الرَجُلَ بِسُهُولَة!
    تمساح آن مرد را به‌راحتی بلعید!
  • 2.هَاجَمَ دُبٌّ فِي الغَابَةِ شَخْصاً وَ اِبْتَلَعَ يَدَهُ!
    یک خرس در جنگل به شخصی حمله کرد و دست او را بلعید!
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان