[فعل]

fallen

/ˈfalən/
فعل بی قاعده فعل ناگذر
[گذشته: fiel] [گذشته: fiel] [گذشته کامل: gefallen] [فعل کمکی: sein ]

1 افتادن سقوط کردن

مترادف و متضاد abstürzen fliegen sinken umfallen umkippen umstürzen steigen
  • 1.Das Licht fällt ins Zimmer.
    1. نور به اتاق افتاد.
  • 2.Die alte Frau ist gefallen.
    2. زن مسن افتاد. [زمین خورد.]
auf den Boden fallen
روی زمین افتادن
  • 1. Das Glas ist auf den Boden gefallen.
    1. لیوان روی زمین افتاد.
  • 2. Pass auf! Das fällt gleich auf den Boden.
    2. مواظب باش! اون افتاد روی زمین!
von den Bäumen fallen
از درخت افتادن
  • Die Blätter fallen von den Bäumen.
    برگ‌ها از درخت‌ها افتادند.
aus dem Bett fallen
از تخت افتادن
  • Er ist aus dem Bett gefallen.
    او از تخت افتاد.
Blick auf etwas (Akk.) fallen
نگاه به چیزی افتادن
  • Sein Blick fiel zufällig auf den Ring.
    ناگهان نگاهش به حلقه افتاد.

2 باریدن

schnee/Regen fallen
برف/باران باریدن
  • In den Bergen ist schon Schnee gefallen.
    در "برگن" برف باریده است.

3 کاهش یافتن سقوط کردن، پایین آمدن

مترادف و متضاد sinken steigen
  • 1.Der Wasserspiegel ist gefallen.
    1. سطح آب پایین آمد.
die Preise fallen
قیمت‌ها کاهش یافتن
plötzlich/schnell/langsam/... fallen
ناگهان/سریع/به آرامی/... افتادن
  • Die Temperatur ist ganz plötzlich unter null gefallen.
    دما به طور ناگهانی به زیر صفر سقوط کرد.
کاربرد فعل fallen به معنای کاهش یافتن
- برای بیان کاهش یافتن ارتفاع یک چیز
"Das Barometer fällt" (فشارسنج پایین آمد.)
- کاهش یافتن ارزش یک چیز، سقوط کردن
"die Preise fallen" (قیمت‌ها کاهش یافتند.)

4 کشته شدن تلف شدن

مترادف و متضاد sterben umkommen
  • 1.gefallene Soldaten
    1. سربازهای کشته‌شده
  • 2.Ihr Bruder ist im Krieg gefallen.
    2. برادرش در جنگ کشته شد.
کاربرد فعل fallen به معنای کشته شدن
- در یک نبرد به عنوان سرباز کشته شدن
"gefallene Kameraden" (دوستان کشته‌شده)
- بخاطر بیماری، سرما یا قحطی کشته شدن
"ein gefallenes Reh" (یک آهوی تلف‌شده)

5 تسخیر شدن فتح شدن

مترادف و متضاد erobert werden
  • 1.Die Hauptstadt ist gefallen.
    1. پایتخت فتح شد.
کاربرد فعل fallen به معنای تسخیر شدن
از فعل ناگذر "fallen" به معنای (تسخیر شدن) مترادف با ترکیب "erobert werden" نیز می‌توان استفاده کرد. مثال:
".Die Festung ist gefallen" (قلعه تسخیر شد.)

6 بی‌اعتبار شدن منسوخ شدن

مترادف و متضاد eliminieren
  • 1.Das Verbot ist gefallen.
    1. این ممنوعیت بی اعتبار شد.

7 افتادن مصادف شدن

مترادف و متضاد gelangen
  • 1.Das Licht fällt ins Zimmer.
    1. نور به اتاق افتاد.
  • 2.Sein Blick fiel zufällig auf den Ring.
    2. ناگهان نگاهش به حلقه افتاد.
auf etwas (Akk.) fallen
با چیزی مصادف شدن
  • Weihnachten fällt dieses Jahr auf einen Sonntag.
    عید کریسمس امسال با یک یک‌شنبه مصادف شد.
کاربرد فعل fallen به معنای افتادن
- در یک جایگاه مشخص نفوذ یا رخنه کردن
"die Wahl ist auf sie gefallen" (قرعه به او افتاد. [او انتخاب شد.])
- در یک زمان مشخص برگزار شدن، مصادف شدن
"Weihnachten fällt dieses Jahr auf einen Sonntag." (عید کریسمس امسال با یک یک‌شنبه مصادف شد.)
باید توجه داشت که از فعل "fallen" در این کاربرد به همراه (.auf +Akk) استفاده می‌شود.

8 تعلق گرفتن نصیب شدن

مترادف و متضاد in Besitz kommen
an etwas (Akk.) fallen
به چیزی تعلق گرفتن
  • Die Erbschaft fiel an seine Schwester.
    میراث به خواهرش تعلق گرفت.
in/unter eine Kategorie fallen
به زیرمجموعه گروهی تعلق گرفتن
auf jemanden fallen
به کسی تعلق گرفتن [به کسی افتادن]
  • 1. Das Los fiel auf mich.
    1. قرعه به من افتاد.
  • 2. Die Wahl fiel auf ihn.
    2. انتخاب به او افتاد.
کاربرد فعل fallen به معنای تعلق گرفتن
از فعل "fallen" به معنای (تعلق گرفتن، نصیب شدن) نیز می‌توان استفاده کرد. باید توجه داشت در این ساختار بعد از فعل ترکیب (.an + Akk) ظاهر می‌شود. مثال:
"das Gebiet ist an Italien gefallen" (منطقه به ایتالیا تعلق گرفت.)

9 گرفته شدن صادر شدن، زده شدن

  • 1.Bei der Demonstration fielen Schüsse.
    1. هنگام تظاهرات تیرهایی زده شدند.
eine Entscheidung ist gefallen.
تصمیمی گرفته شد.
کاربرد فعل fallen به معنای گرفته شدن
- برای بیان اجرا یا گرفته شدن یک امر، اتفاق افتادن
".Während der ersten Halbzeit fiel kein Tor" (در حین نیمه اول هیچ گلی زده نشد.)
- بیان یا زده شدن یک حرف
"in der Sitzung fielen böse Bemerkungen" (در جلسه گفته‌های تلخی زده شدند.)
باید توجه داشت این فعل در کنار اسامی مختلفی ظاهر شده و بسته به آن اسامی، می‌توان فعل را برابر با یکی از معانی بالا در زبان فارسی دانست. مثال:
"Diese Urteile fallen in diesen Bereich" (این حکم‌ها در این زمینه گرفته شدند.)
"Bei der Demonstration fielen Schüsse." (هنگام تظاهرات تیرهایی زده شدند.)
"es fiel kein Tor" (گلی زده نشد.)

10 دچار شدن گرفتار شدن

مترادف و متضاد betroffen werden
in etwas (Akk.) fallen
دچار/گرفتار چیزی شدن
  • in Angst und Schrecken fallen
    دچار ترس و وحشت شدن
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان