Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
Ä
ä
É
é
Ö
ö
Ü
ü
ß
ß
1 . کشمش
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
die Rosine
/ʁoˈziːnə/
قابل شمارش
مونث
[جمع: Rosinen]
[ملکی: Rosine]
1
کشمش
1.Für dieses Rezept braucht man Rosinen.
1. برای این دستور غذا به کشمشهایی نیاز است.
2.Wie eine Rosine in der Sonne?
2. مانند یک کشمش در آفتاب؟
تصاویر
کلمات نزدیک
rosig
rosenthal
rosenmontagszug
rosenmonatagszug
rose
rosmarin
ross
rost
rosten
rostfrei
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان