[اسم]

adultery

/əˈdʌltəri/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 زنای محصنه

معادل ها در دیکشنری فارسی: زنا زناکاری فسق
  • 1.He was accused of committing adultery.
    1. او متهم به انجام زنای محصنه بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان