[اسم]

adulthood

/ˈædʌlthʊd/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بلوغ بزرگسالی

معادل ها در دیکشنری فارسی: بزرگسالی بلوغ
  • 1.Responsibility, I suppose, is what defines adulthood.
    1. من فکر می‌کنم، مسئولیت‌پذیری چیزی است که بلوغ را تعریف می‌کند.
a child reaching adulthood
کودکی در حال رسیدن به بلوغ
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان