Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . موافق بودن
2 . (با هم) تطابق داشتن
3 . (به کسی) ساختن (خوراک)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to agree
/əˈgriː/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: agreed]
[گذشته: agreed]
[گذشته کامل: agreed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
موافق بودن
موافقت کردن، توافق داشتن، توافق کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
توافق کردن
راضی شدن
رضایت دادن
موافقت کردن
موافق بودن
مترادف و متضاد
assent
concur
consent
settle
disagree
reject
1.I asked for a pay raise and she agreed.
1. من درخواست اضافه حقوق کردم و او موافقت کرد.
to agree with somebody (about/on something)
با کسی توافق داشتن/موافق بودن (درباره/در چیزی)
1. He agreed with them about the need for change.
1. او با آنها درباره نیاز به تغییر توافق داشت.
2. I agree with you.
2. من با تو موافق هستم.
to agree with something
با چیزی موافق بودن
I agree with her analysis of the situation.
من با تحلیل او از وضعیت موافق هستم.
to agree + speech
موافقت کردن + نقل قول
"You're absolutely right," agreed Jake.
"جیک" موافقت کرد (و گفت): «تو کاملاً درست میگویی.»
to agree that…
موافق بودن که...
We all agreed that mistakes had been made.
ما همه موافقیم که اشتباهاتی انجام شده بود.
to be agreed (on/about something)
موافق بودن/توافق داشتن (بر سر چیزی)
Are we all agreed on this?
آیا همه بر سر این موضوع موافق هستیم؟
to be agreed (that…)
موافقت شدن (که ...)
It was agreed (that) we should hold another meeting.
موافقت شد (که) ما باید یک جلسه دیگر برگزار کنیم.
to agree to something
با چیزی موافقت کردن
Do you think he'll agree to their proposal?
فکر میکنی او با پیشنهاد آنها موافقت خواهد کرد؟
to agree to do something
با انجام کاری موافقت کردن
She agreed to let me go early.
او موافقت کرد که اجازه دهد من زودتر بروم.
to agree what/where…
توافق کردن بر سر اینکه چه/کجا...
We couldn't agree what to do.
ما نتوانستیم توافق کنیم که چکار کنیم.
to agree on something
توافق کردن بر سر چیزی
Can we agree on a date?
آیا میتوانیم بر سر تاریخ توافق کنیم؟
couldn't agree more
کاملاً موافق بودن
“It's terrible.” “I couldn't agree more!”
«این افتضاح است.» «کاملاً موافق هستم!»
2
(با هم) تطابق داشتن
هماهنگ بودن، مطابقت داشتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
همخوانی داشتن
مطابق بودن
مترادف و متضاد
match
tally
contradict
differ
1.Does the information in the two reports agree?
1. آیا اطلاعات در دو گزارش (با هم) تطابق دارند؟
2.The figures do not agree.
2. ارقام [آمار] (با هم) تطابق ندارند.
to agree with something
با چیزی تطابق/مطابقت داشتن
1. In ‘Tom likes jazz’, the singular verb ‘likes’ agrees with the subject ‘Tom’.
1. در جمله «تام جاز دوست دارد»، فعل مفرد «دوست دارد» با فاعل «تام» تطابق دارد.
2. Your body language does not agree with what you are saying.
2. زبان بدنت با چیزی که داری میگویی مطابقت ندارد.
3
(به کسی) ساختن (خوراک)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ساختن
to agree with something
به کسی ساختن
She's eaten something which did not agree with her.
او چیزی خورده است که به او نساخته است.
[عبارات مرتبط]
agreed
1. توافقشده
agreeable
2. مطلوب
agreeably
3. به طرز خوشایند
agreement
4. توافق
agree to disagree
5. توافق بر سر عدم توافق
agree in principle
6. از لحاظ نظری موافق بودن
agree up to a point
7. تا حدی موافق بودن
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
agouti
agony
agonizing
agogo
agog
agree with
agreeable
agreed
agreement
agriculture
کلمات نزدیک
agrarianism
agrarian
agouti
agoraphobia
agony column
agree in principle
agree to disagree
agree up to a point
agree wholeheartedly
agree with an opinion
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان