[اسم]

answer

/ˈæn.sər/
قابل شمارش

1 پاسخ جواب

معادل ها در دیکشنری فارسی: پاسخ جواب
مترادف و متضاد reply response solution question
  • 1.I asked him if he was going but I didn't hear his answer.
    1. من از او پرسیدم که آیا او می‌رود اما پاسخ او را نشنیدم.
  • 2.The answers are at the back of the book.
    2. جواب‌ها در پشت کتاب هستند.
to give an answer to something
به چیزی پاسخ دادن
  • I can't easily give an answer to your question.
    من به‌راحتی نمی‌توانم به پرسش شما پاسخ دهم.
to give one's answer
پاسخ خود را دادن
  • Please give me your answer by next week.
    لطفاً پاسختان را تا هفته بعد به من بدهید.
in answer to
در پاسخ به
  • As if in answer to our prayers, she offered to lend us £10,000.
    انگار در پاسخ به دعاهای ما، او پیشنهاد کرد به ما 10 هزار پوند قرض بدهد.
to get an answer
پاسخ دریافت کردن
  • Have you gotten an answer to your letter?
    آیا پاسخی به نامه‌ات دریافت کرده‌ای؟
answer to something
جواب چیزی
  • Do you know the answer to question 12?
    آیا جواب سوال 12 را می‌دانی؟
کاربرد واژه answer به معنای پاسخ
واژه answer به معنای پاسخ به چیزی اطلاق می‌شود که شما در واکنش به سوال یا درخواستی می‌گویید، می‌نویسید یا انجام می‌دهید. مثلا:
"a question and answer session" (یک جلسه پرسش و پاسخ)

2 راه حل راه چاره

مترادف و متضاد remedy solution
  • 1.I didn’t have any money, so the only answer was to borrow some.
    1. من هیچ پولی نداشتم، بنابراین تنها راه حل مقداری قرض کردن بود.
  • 2.The obvious answer would be to cancel the party.
    2. راه حل واضح، لغو کردن مهمانی است.
  • 3.There is no easy answer.
    3. راه حل ساده‌ای وجود ندارد.
  • 4.This could be the answer to all our problems.
    4. این ‌می‌تواند راه حل تمام مشکلاتمان باشد.
[فعل]

to answer

/ˈæn.sər/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: answered] [گذشته: answered] [گذشته کامل: answered]

3 پاسخ دادن جواب دادن

معادل ها در دیکشنری فارسی: پاسخ دادن جواب کردن
مترادف و متضاد reply respond retort ask question renounce request
  • 1.I wrote asking whether he'd be coming to the party but he hasn't answered yet.
    1. من به او (نامه) نوشتم و پرسیدم که آیا او به مهمانی می‌آید، اما او هنوز پاسخ نداده است.
  • 2.My prayers have been answered.
    2. به دعاهایم پاسخ داده شده است [دعاهایم برآورده شده‌اند].
to answer something
به چیزی پاسخ دادن
  • 1. Answer the questions below.
    1. به سوالات زیر پاسخ دهید.
  • 2. You haven't answered my question.
    2. تو به سوال من پاسخ ندادی.
to answer somebody
جواب کسی را دادن
  • Come on, answer me! Where were you?
    زود باش، جوابم را بده! کجا بودی؟
to answer + speech
جواب دادن + نقل قول
  • ‘I'd prefer to walk,’ she answered.
    او جواب داد: «من ترجیح می‌دهم قدم بزنم.»
to answer somebody + speech
جواب دادن به کسی + نقل قول
  • “I'd prefer to walk,” she answered him.
    او به او جواب داد: «من ترجیح می‌دهم قدم بزنم.»
to answer (somebody) that…
(به کسی) پاسخ دادن که...
  • She answered that she wouldn't be able to come before nine o'clock.
    او پاسخ داد که نمی‌تواند پیش از ساعت 9 بیاید.
to answer somebody something
چیزی را به کسی جواب دادن
  • Answer me this: how did they know we were here?
    این را به من جواب بده: آنها از کجا می‌دانستند ما اینجا هستیم؟
to answer a letter/an advertisement/the phone
نامه/آگهی/تبلیغات/تلفن/ جواب دادن
  • Would you please answer the phone?
    لطفاً تلفن را جواب می‌دهی؟
to answer the door
در را باز کردن
  • He didn't answer the door.
    او در را باز نکرد.
to answer the charges
به اتهامات پاسخ دادن [از خود دفاع کردن در برابر اتهامات]
  • He refused to answer the charges against him.
    او از دفاع کردن از خود در برابر اتهامات علیه او امتناع کرد.
کاربرد فعل answer به معنای پاسخ دادن
فعل answer به معنای "پاسخ دادن" به عمل گفتن یا نوشتن یا انجام دادن کاری برای عکس‌العمل نشان دادن و جواب دادن به سوال یا درخواست است. مثلا:
".I repeated the question, but she didn't answer" (من سوال را تکرار کردم، اما او پاسخ نداد.)

4 برطرف کردن (نیاز) برآورده کردن، پاسخ دادن

مترادف و متضاد fulfill meet satisfy
to answer something
چیزی را برطرف کردن
  • 1. Does this answer your requirements?
    1. آیا این نیازهای شما را برطرف می‌کند؟
  • 2. Entrepreneurship is necessary to answer the needs of national and international markets.
    2. کارآفرینی برای برطرف کردن نیازهای بازارهای ملی و بین‌المللی ضروری است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان