[فعل]

to appoint

/əˈpɔɪnt/
فعل گذرا
[گذشته: appointed] [گذشته: appointed] [گذشته کامل: appointed]

1 تعیین کردن منصوب کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تعیین کردن منصوب کردن گماشتن
formal
مترادف و متضاد name nominate reject
  • 1.The library was appointed as the best place for the urgent meeting.
    1. کتابخانه به‌عنوان بهترین مکان برای جلسه اضطراری تعیین شد.
  • 2.Though Mr. Thompson was appointed to a high position, he did not neglect his old friends.
    2. اگرچه آقای "تامپسون" به پُستی بالاتر منصوب شد، اما دوستان قدیمی‌اش را نادیده نگرفت.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان