[فعل]

to bad-mouth

/bæd-maʊθ/
فعل گذرا
[گذشته: bad-mouthed] [گذشته: bad-mouthed] [گذشته کامل: bad-mouthed]

1 بددهنی کردن با بددهنی صحبت کردن، بدوبیراه گفتن

informal
  • 1.Some people always bad-mouth one another.
    1. بعضی مردم همیشه با یکدیگر با بددهنی صحبت می‌کنند.

2 پشت کسی حرف زدن پشت کسی شایعه‌پراکنی کردن

informal
  • 1.I don't like her. She always bad-mouths me.
    1. از او خوشم نمی‌آید. همیشه پشتم حرف می‌زند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان