[فعل]

to badger

/ˈbædʒər/
فعل گذرا
[گذشته: badgered] [گذشته: badgered] [گذشته کامل: badgered]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 نق زدن اذیت کردن، سوال پیچ کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: نق زدن غر زدن گیر دادن
مترادف و متضاد pester
  • 1.His daughter was always badgering him to let her join the club.
    1. دخترش همیشه نق می زد تا او اجازه دهد عضو آن کلوب شود.
  • 2.Reporters constantly badger her about her private life.
    2. خبرنگارها مدام درباره زندگی شخصی اش سوال پیچش می کردند.
[اسم]

badger

/ˈbædʒər/
قابل شمارش

2 گورکن (جانورشناسی)

معادل ها در دیکشنری فارسی: گورکن
  • 1.Badgers are short-legged omnivores.
    1. گورکن ها، همه چیز خواران پا کوتاهی هستند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان