Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . نشان
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
badge
/bædʒ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
نشان
معادل ها در دیکشنری فارسی:
نشان
1.All employees have to wear name badges.
1. همه کارمندها موظف هستند نشانی با اسمشان به سینه بزنند.
2.She wore a badge saying ‘Vote for Coates’.
2. او نشانی (به سینه) زده بود که رویش نوشته بود «به "کوتز" رأی بدهید».
تصاویر
کلمات نزدیک
baddy
bad-tempered
bad-smelling
bad-mouth
bad run
badger
badinage
badly
badminton
badmouth
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان