Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . گیج کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to baffle
/ˈbæfəl/
فعل گذرا
[گذشته: baffled]
[گذشته: baffled]
[گذشته کامل: baffled]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
گیج کردن
سردرگم کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
گیج کردن
مترادف و متضاد
bewilder
perplex
puzzle
enlighten
1.His behavior baffles me.
1. رفتار او من را سردرگم کرد.
2.How so mediocre a player earned so much money baffled me.
2. اینکه چطور یک بازیکن متوسط آنقدر پول در میآورد من را گیج میکرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
badness
badmouth
badminton
badly
badinage
baffled
baffling
bag
bag drop off
bag lady
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان