[اسم]

banking

/ˈbæŋ.kɪŋ/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 امور بانکی عملیات بانکی

to do one's banking
امور بانکی انجام دادن
  • 1. A lot of people are shopping and doing their banking online now.
    1. بسیاری از افراد امروزه به‌صورت آنلاین خرید می‌کنند و عملیات بانکی انجام می‌دهند.
  • 2. I need to do my banking this afternoon.
    2. من باید امروز بعدازظهر امور بانکی‌ام را انجام دهم.

2 بانکداری

معادل ها در دیکشنری فارسی: بانکداری
a career in banking
حرفه‌ای مرتبط با بانکداری
  • She's thinking about a career in banking.
    او به حرفه‌ای مرتبط با بانکداری فکر می‌کند.
investment banking
بانکداری سرمایه‌گذاری
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان