[فعل]

to bash

/bæʃ/
فعل گذرا
[گذشته: bashed] [گذشته: bashed] [گذشته کامل: bashed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 محکم زدن کوبیدن

  • 1.He bashed her over the head with a hammer.
    1. او با چکش به سر او کوبید.
  • 2.I fell to the ground and bashed my knee.
    2. من به روی زمین افتادم و زانویم را محکم (به آن) زدم.
[اسم]

bash

/bæʃ/
قابل شمارش

2 مهمونی

informal
مترادف و متضاد party shindig
  • 1.Now this is a great bash!
    1. حالا به این می‌گن مهمونی!
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان