[فعل]

be able to

/bi ˈeɪbəl tu/
فعل وجهی فعل گذرا
[گذشته: was able to] [گذشته: was able to] [گذشته کامل: been able to]

1 توانستن قادر بودن (به)

معادل ها در دیکشنری فارسی: قادر بودن
مترادف و متضاد can
to be able to do something
قادر به انجام کاری بودن
  • 1. I was able to meet her but just for a second.
    1. توانستم او را ببینم اما فقط برای لحظه‌ای.
  • 2. Is he able to walk?
    2. آیا او قادر به راه رفتن است؟
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان