[اسم]

bed

/bed/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تختخواب تخت

معادل ها در دیکشنری فارسی: بستر تخت تختخواب رختخواب
مترادف و متضاد bunk cot the sack
  • 1.He likes to have breakfast in bed on a Saturday morning.
    1. او دوست دارد صبح شنبه صبحانه‌اش را در تختخواب بخورد.
  • 2.He lived in a room with only two chairs, a bed and a table.
    2. او در اتاقی زندگی می‌کرد که تنها دو صندلی، یک تخت و یک میز داشت.
a single/double bed
تخت یک‌نفره/دونفره
on the/in bed
روی تخت
  • 1. He lay in bed.
    1. او روی تخت دراز کشیده بود.
  • 2. She lay on the bed.
    2. او روی تخت دراز کشیده بود.
to go to bed
به تختخواب رفتن [خوابیدن]
  • I'm tired—I'm going to bed.
    من خسته‌ام؛ به تختخواب می‌روم [می‌روم بخوابم].
time for bed
وقت خواب
  • It's time for bed.
    وقت خواب است.
to put somebody to bed
کسی را خواباندن
  • I'll just put the kids to bed.
    الان بچه‌ها را می‌خوابانم.
to get into/out of bed
به تختخواب رفتن/از تختخواب بیرون آمدن
  • She didn't get out of bed till lunchtime today.
    او امروز تا وقت نهار از تختخواب بیرون نیامد.
to make the bed
تختخواب را مرتب کردن
کاربرد واژه bed به معنای تختخواب
واژه bed به معنای تختخواب به اثاثیه‌ای چوبی یا فلزی گفته می‌شود که معمولا در اتاق خواب قرار دارد و آدم‌ها رویش می‌خوابند. به تخت خواب‌های دونفره "double bed" و یک‌نفره "single bed" می‌گویند.
برای مرتب کردن تختخواب از فعل make استفاده می‌کنیم: to make the bed
وقتی واژه bed با فعل go به‌کار می‌رود مفهوم "خوابیدن" را می‌رساند. مثلا:
".I'm exhausted - I'm going to bed" (من خسته‌ام؛ می‌روم بخوابم.)

2 بستر (رودخانه یا اقیانوس) کف، ته

معادل ها در دیکشنری فارسی: بستر
the ocean bed
بستر اقیانوس
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان