Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . بزرگ
2 . مهم
3 . بزرگ (سن)
4 . پروپاقرص
5 . محبوب
6 . سخاوتمند (معمولاً کنایهآمیز)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[صفت]
big
/bɪg/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: bigger]
[حالت عالی: biggest]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
بزرگ
درشت
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بزرگ
تناور
تنومند
قلنبه
گنده
گامبو
کلان
مترادف و متضاد
great
huge
large
sizeable
little
small
1.This shirt isn't big enough.
1. این پیراهن به اندازه کافی بزرگ نیست.
a big something
چیز بزرگ
1. A thousand people took part in the region's biggest-ever cycle race.
1. هزار نفر در بزرگترین مسابقه دوچرخهسواری منطقه شرکت کردند.
2. Could I try these shoes in a bigger size?
2. میتوانم این کفشها را در سایز بزرگتر امتحان کنم؟
3. I had a great big slice of chocolate cake.
3. یک تکه بسیار بزرگ کیک شکلاتی خوردم.
a big somebody
آدم درشت (هیکل)
He's a big man.
او مرد درشتی است.
big money
پول زیاد/کلان
They were earning big money.
آنها پول زیادی درمیآوردند.
a big mistake
یک اشتباه بزرگ
You are making a big mistake.
تو داری مرتکب یک اشتباه بزرگ میشوی.
big plans
برنامههای بزرگ [بلندپروازانه]
We are a small company with big plans.
ما شرکتی کوچک با برنامههایی بزرگ هستیم.
2
مهم
سرنوشتساز
مترادف و متضاد
important
major
serious
significant
minor
trivial
unimportant
a big decision
یک تصمیم مهم
He had a big decision to make.
او تصمیم مهمی برای گرفتن داشت.
a big story
یک داستان مهم
The big story in the news this week is the governor's resignation.
داستان مهم در اخبار این هفته استعفای فرماندار است.
a big moment
یک لحظه مهم [سرنوشتساز]
1. It was a big moment for me.
1. آن لحظه مهمی برای من بود.
2. She took the stage for her big moment.
2. او برای لحظه مهمش روی صحنه رفت.
a big match
مسابقه مهم
Tonight is the biggest match of his career.
امشب مهمترین مسابقه حرفهاش است.
3
بزرگ (سن)
informal
مترادف و متضاد
grown-up
mature
little
small
big brother/sister
برادر/خواهر بزرگ
Amy is my big sister.
"ایمی" خواهر بزرگ من است.
big girl/boy
دختر/پسر بزرگ
You're a big girl now.
تو دیگر دختر بزرگی شدهای.
4
پروپاقرص
دوآتشه
مترادف و متضاد
enthusiastic
a big fan of someone/something
طرفدار پروپاقرص کسی/چیزی
I'm a big fan of hers.
من طرفدار پروپاقرص او هستم.
a big something fan
طرفدار پروپاقرص چیزی
She is a big tennis fan.
او طرفدار پروپاقرص تنیس است.
5
محبوب
موفق
مترادف و متضاد
popular
successful
unpopular
big in ...
محبوب در ...
Some African bands are big in Britain.
برخی گروههای موسیقی آفریقایی در بریتانیا محبوب هستند.
big color
رنگ محبوب
Orange is the big color this year.
امسال نارنجی رنگ محبوب است [امسال رنگ نارنجی مد است].
6
سخاوتمند (معمولاً کنایهآمیز)
مهربان
مترادف و متضاد
generous
kind
big of someone
کسی سخاوتمند بودن
He gave me an extra five dollars for two hours of work. I thought, “That's big of you.”
او برای دو ساعت کار، پنج دلار اضافه به من داد. من پیش خودم فکر کردم، «چقدر سخاوتمند هستی.»
تصاویر
کلمات نزدیک
bifurcation
bifurcated
bifurcate
bifocals
bifocal
big apple
big band
big bang
big ben
big bertha
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان