Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . ناگهان ساکت شدن
2 . بهم زدن
3 . (تکهای از چیزی را) کندن
4 . خاتمه دادن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to break off
/breɪk ɔf/
فعل ناگذر
[گذشته: broke off]
[گذشته: broke off]
[گذشته کامل: broken off]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
ناگهان ساکت شدن
ناگهان متوقف شدن
مترادف و متضاد
stop talking
1.She broke off in the middle of a sentence.
1. او ناگهان وسط جمله ساکت شد [از سخن گفتن دست کشید].
2.The speaker broke off in the middle of her speech.
2. سخنگو وسط سخنرانیاش ناگهان ساکت شد.
2
بهم زدن
قطع رابطه کردن
1.She broke off the engagement just two weeks before the wedding.
1. او نامزدی را درست دو هفته قبل از عروسی بهم زد.
3
(تکهای از چیزی را) کندن
جدا کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
قطع کردن
1.He broke off another piece of chocolate for me.
1. او تکهای دیگر از آن شکلات را برای من کند.
4
خاتمه دادن
پایان بخشیدن
1.Britain threatened to break off diplomatic relations.
1. بریتانیا تهدید کرد که به روابط دیپلماتیک خاتمه بدهد.
تصاویر
کلمات نزدیک
break of dawn
break into
break in
break even
break down
break one's heart
break one's neck
break out
break point
break the eggs into a bowl and beat them for five minutes.
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان