[اسم]

break-up

/ˈbreɪˌkʌp/
قابل شمارش

1 جدایی به هم خوردن (رابطه)

معادل ها در دیکشنری فارسی: قطع رابطه
  • 1.Family break-up increases the risk of childhood depression.
    1. جدایی در خانواده خطر افسردگی دوران کودکی را زیاد می‌کند.
the breakup of their marriage
به هم خوردن ازدواج آنها

2 ازهم‌پاشیدگی فروپاشی

معادل ها در دیکشنری فارسی: ازهم‌پاشیدگی
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان