[فعل]

to bring around

/brɪŋ əˈraʊnd/
فعل گذرا
[گذشته: brought around] [گذشته: brought around] [گذشته کامل: brought around]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 احیا کردن به هوش آوردن

مترادف و متضاد cure restore
  • 1.The medical workers were able to bring the man around after the accident.
    1. پیراپزشکان توانستند مرد را بعد از تصادف به هوش بیاورند.

2 کسی را به خانه کسی آوردن

  • 1.Bring the family around one evening. We'd love to meet them.
    1. یک شب خانواده را به خانه ما بیاور. خیلی دوست داریم ببینیم‌شان.

3 متقاعد کردن قانع کردن

  • 1.He didn't like the plan at first, but we managed to bring him around.
    1. ابتدا او از نقشه خوشش نیامد، اما ما موفق شدیم او را متقاعد کنیم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان