Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . آوردن
2 . رساندن
3 . مجبور کردن
4 . (اتهام) وارد کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to bring
/brɪŋ/
فعل گذرا
[گذشته: brought]
[گذشته: brought]
[گذشته کامل: brought]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
آوردن
همراه آوردن، بههمراه داشتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آوردن
مترادف و متضاد
bear
carry
fetch
take
to bring somebody/something (with you)
کسی/چیزی را (همراه خود) آوردن/بههمراه داشتن
1. Did you bring an umbrella with you?
1. آیا چتر همراه خودت آوردی؟
2. I'm definitely coming to the party - can I bring anything?
2. من حتماً به مهمانی خواهم آمد؛ میتوانم چیزی (همراه خودم) بیاورم؟
3. Money doesn’t always bring happiness.
3. پول همیشه خوشبختی نمیآورد.
4. The revolution brought many changes.
4. این انقلاب، تغییرات زیادی بههمراه داشت.
to bring somebody/something to somewhere
کسی/چیزی را به جایی آوردن
1. She brought her boyfriend to the party.
1. او دوستپسرش را به مهمانی آورد.
2. she brought Luke home from hospital
2.
to bring somebody somewhere
کسی را به جایی آوردن
She brought Luke home from hospital.
او "لوک" را از بیمارستان به خانه آورد.
to bring something for somebody
چیزی برای کسی آوردن
Bring a present for Helen.
هدیه برای "هلن" بیاور.
to bring somebody something
برای کسی چیزی آوردن
1. Bring Helen a present.
1. برای "هلن" هدیه بیاور.
2. Bring me that knife.
2. آن کارد را برای من بیاور.
to bring somebody something
برای کسی چیزی بههمراه داشتن
His business brings him $10,000 a year.
کسبوکار او سالانه برایش 10،000 دلار بههمراه دارد.
to bring somebody/something + adv./prep.
کسی/چیزی را آوردن
The judge brought his hammer down on the table.
قاضی، چکش خود را روی میز پایین آورد [قاضی، چکش خود را روی میز کوبید].
to bring tears to one's eyes
اشک به چشمان کسی آوردن [به گریه انداختن]
The news brought tears to his eyes.
آن خبر، اشک به چشمان او آورد [او را به گریه انداخت].
2
رساندن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
رساندن
مترادف و متضاد
cause
to bring somebody/something + adv./prep.
کسی/چیزی را (به جایی/چیزی) رساندن
1. Bring the water to a boil.
1. آب را به (نقطه) جوش برسانید.
2. Mismanagement had brought the company to the brink of bankruptcy.
2. سوءمدیریت، شرکت را به آستانه ورشکستگی رسانده بود.
3. We are about to bring this meeting to an end.
3. ما در شرف به پایان رساندن این جلسه هستیم.
3
مجبور کردن
مجبور ساختن، متقاعد کردن
مترادف و متضاد
force
to bring oneself
خود را مجبور ساختن/کردن
1. He could not bring himself to mention it.
1. او نتوانست خود را مجبور کند که به آن اشاره کند.
2. She could not bring herself to tell him the news.
2. او نتوانست خود را مجبور سازد که آن خبر را به او بگوید.
4
(اتهام) وارد کردن
(متهم یا اقامه دعوی) کردن، مطرح کردن
مترادف و متضاد
initiate
present
submit
to bring a charge/a legal action/an accusation against someone
علیه کسی اتهام وارد کردن/اقامه دعوی کردن/کسی را متهم کردن
The police are going to bring a charge of murder against him.
پلیس میخواهد علیه [به] او اتهام قتل وارد کند [پلیس میخواهد او را به قتل متهم کند].
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
brine
brimming
brimfull
brimful
brim over
bring a knife to a gunfight
bring about
bring along
bring around
bring back
کلمات نزدیک
brine
brimful
brim over
brim
brilliantly
bring about
bring along
bring around
bring back
bring back fond memories
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان