[فعل]

to bring back

/brɪŋ bæk/
فعل گذرا
[گذشته: brought back] [گذشته: brought back] [گذشته کامل: brought back]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 به یاد (کسی) آوردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: پس آوردن
  • 1.her smell brought back sweet memories.
    1. بوی او خاطرات شیرینی را به یاد [من] آورد.

2 پس آوردن

  • 1.I brought back the book you lent me.
    1. کتابی که به من قرض دادی را پس آورده‌ام.

3 برگرداندن

مترادف و متضاد reintroduce
  • 1.I hope they don't bring back capital punishment.
    1. امیدوارم آنها اعدام را برنگردانند.
  • 2.Most people are against bringing back the death penalty.
    2. بیشتر مردم مخالف برگرداندن مجازات اعدام هستند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان