Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . بچه
2 . به چیزی آزاردهنده فکر کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
brood
/brud/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
بچه
جوجه
1.Over the next six months she carefully tends her precious brood.
1. طی شش ماه آینده، مادر با دقت از جوجه های باارزشش نگهداری می کند.
[فعل]
to brood
/brud/
فعل ناگذر
[گذشته: brooded]
[گذشته: brooded]
[گذشته کامل: brooded]
صرف فعل
2
به چیزی آزاردهنده فکر کردن
خودخوری کردن، در فکر فرو رفتن (درباره چیزی آزاردهنده)
تصاویر
کلمات نزدیک
brooch
bronzed
bronze medal
bronze
bronco
brood mare
brooding
broody
brook
brooklyn
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان