[اسم]

brood

/brud/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بچه جوجه

  • 1.Over the next six months she carefully tends her precious brood.
    1. طی شش ماه آینده، مادر با دقت از جوجه های باارزشش نگهداری می کند.
[فعل]

to brood

/brud/
فعل ناگذر
[گذشته: brooded] [گذشته: brooded] [گذشته کامل: brooded]

2 به چیزی آزاردهنده فکر کردن خودخوری کردن، در فکر فرو رفتن (درباره چیزی آزاردهنده)

تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان