[فعل]

to chill

/ʧɪl/
فعل گذرا
[گذشته: chilled] [گذشته: chilled] [گذشته کامل: chilled]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 خنک کردن سرد کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: خنک کردن
  • 1.Chill the white wine before you serve it.
    1. آن شراب سفید را قبل از سرو کردن، خنک کن [قبل از آنکه آن شراب سفید را سرو کنی، بگذار خنک شود].
[اسم]

chill

/ʧɪl/
غیرقابل شمارش

2 سرما سردی، خنکی

معادل ها در دیکشنری فارسی: خنکی سرما
مترادف و متضاد coldness
  • 1.There was a chill in the air.
    1. سرمایی در هوا بود [هوا سرد بود].

3 لرز

معادل ها در دیکشنری فارسی: لرز

4 ترس (ناگهانی) وحشت

تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان