[فعل]

to come into

/kʌm ˈɪntuː/
فعل گذرا
[گذشته: came into] [گذشته: came into] [گذشته کامل: come into]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 وارد شدن داخل شدن

  • 1.Then the person who knocked comes into the room.
    1. سپس فردی که در زده است داخل اتاق می‌شود.

2 به ارث بردن

  • 1.She came into a fortune when her uncle died.
    1. وقتی عمویش مرد، ثروتی به ارث برد.

3 شروع به کار کردن به مرحله اجرا رسیدن

  • 1.Our new system has come into operation.
    1. سیستم جدید ما شروع به کار کرده‌است.
  • 2.The new motorway will come into operation next March.
    2. بزرگ‌راه جدید مارس بعدی شروع به کار خواهد کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان