[اسم]

competitor

/kəmˈpetɪtər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 رقیب حریف

معادل ها در دیکشنری فارسی: رقیب
مترادف و متضاد challenger contestant opponent rival ally
  • 1.We produce cheaper goods than our competitors.
    1. ما به نسبت رقبایمان کالای ارزان‌تری تولید می‌کنیم.
our main competitor
رقیب اصلی ما

2 هماورد شرکت‌کننده (در مسابقه)

  • 1.Two of the competitors failed to turn up for the race.
    1. دو نفر از شرکت‌کنندگان نتوانستند خود را به مسابقه برسانند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان