Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . بدتر کردن
2 . ترکیب کردن
3 . ترکیب
4 . واژه مرکب (زبانشناسی)
5 . محوطه
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to compound
/ˈkɑːmpaʊnd/
فعل گذرا
[گذشته: compounded]
[گذشته: compounded]
[گذشته کامل: compounded]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
بدتر کردن
بیشتر کردن
مترادف و متضاد
add to
increase
to compound something
چیزی را بدتر/بیشتر کردن
1. His financial problems were compounded when he unexpectedly lost his job.
1. وقتی او بهطور غیرمنتظره کارش را از دست داد، مشکلات مالی او بدتر شدند.
2. Severe drought has compounded food shortages in the region.
2. قحطی شدید، کمبود غذا را در منطقه بیشتر کردهاست.
2
ترکیب کردن
مخلوط کردن، تشکیل دادن
مترادف و متضاد
blend
combine
mix
to compound something (with something)
چیزی را ترکیب کردن (با چیزی)
1. liquid soaps compounded with disinfectant
1. صابونهای مایع ترکیبشده با مایع ضدعفونیکننده
2. to compound a medicine
2. ترکیب کردن دارو
to be compounded of/from something
از چیزی تشکیل شدن
The DNA molecule is compounded from many smaller molecules.
مولکول دیانای از بسیاری مولکولهای کوچکتر تشکیل شدهاست.
[اسم]
compound
/ˈkɑːmpaʊnd/
قابل شمارش
3
ترکیب
مخلوط
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ترکیب
مرکب
مترادف و متضاد
combination
mixture
a compound of something
ترکیب چیزی
1. a compound of hydrogen and oxygen
1. ترکیب هیدروژن و اکسیژن
2. a compound of two elements
2. ترکیب دو عنصر
4
واژه مرکب (زبانشناسی)
1.“Roommate” and “good-looking” are compounds.
1. "هماتاقی" و "خوشقیافه" واژگانی مرکب هستند.
5
محوطه
a prison compound
محوطه زندان
تصاویر
کلمات نزدیک
compote
composure
compost
compositor
composition
compound fracture
compound interest
compound verb
comprador
comprehend
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان