[فعل]

to compound

/ˈkɑːmpaʊnd/
فعل گذرا
[گذشته: compounded] [گذشته: compounded] [گذشته کامل: compounded]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بدتر کردن بیشتر کردن

مترادف و متضاد add to increase
to compound something
چیزی را بدتر/بیشتر کردن
  • 1. His financial problems were compounded when he unexpectedly lost his job.
    1. وقتی او به‌طور غیرمنتظره کارش را از دست داد، مشکلات مالی او بدتر شدند.
  • 2. Severe drought has compounded food shortages in the region.
    2. قحطی شدید، کمبود غذا را در منطقه بیشتر کرده‌است.

2 ترکیب کردن مخلوط کردن، تشکیل دادن

مترادف و متضاد blend combine mix
to compound something (with something)
چیزی را ترکیب کردن (با چیزی)
  • 1. liquid soaps compounded with disinfectant
    1. صابون‌های مایع ترکیب‌شده با مایع ضدعفونی‌کننده
  • 2. to compound a medicine
    2. ترکیب کردن دارو
to be compounded of/from something
از چیزی تشکیل شدن
  • The DNA molecule is compounded from many smaller molecules.
    مولکول دی‌ان‌ای از بسیاری مولکول‌های کوچک‌تر تشکیل شده‌است.
[اسم]

compound

/ˈkɑːmpaʊnd/
قابل شمارش

3 ترکیب مخلوط

معادل ها در دیکشنری فارسی: ترکیب مرکب
مترادف و متضاد combination mixture
a compound of something
ترکیب چیزی
  • 1. a compound of hydrogen and oxygen
    1. ترکیب هیدروژن و اکسیژن
  • 2. a compound of two elements
    2. ترکیب دو عنصر

4 واژه مرکب (زبان‌شناسی)

  • 1.“Roommate” and “good-looking” are compounds.
    1. "هم‌اتاقی" و "خوش‌قیافه" واژگانی مرکب هستند.

5 محوطه

a prison compound
محوطه زندان
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان