[اسم]

compost

/ˈkɑmpoʊst/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 کود (گیاهی و ...)

معادل ها در دیکشنری فارسی: کمپوست
مترادف و متضاد fertilizer
[فعل]

to compost

/ˈkɑmpoʊst/
فعل گذرا
[گذشته: composted] [گذشته: composted] [گذشته کامل: composted]

2 به کود تبدیل کردن

  • 1.Restaurants should compost food waste if possible.
    1. رستوران‌ها باید در صورت امکان پسماند غذاها را به کود تبدیل کنند.

3 کود دادن

معادل ها در دیکشنری فارسی: کود دادن
  • 1.Don't compost heavily infested plants.
    1. به گیاهان شدیداً آلوده (به آفت) کود ندهید.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان