Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . اعطا کردن
2 . نوشتن (در روزنامه، مجله و ...)
3 . تأثیر داشتن
4 . افزودن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to contribute
/kənˈtrɪbjut/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: contributed]
[گذشته: contributed]
[گذشته کامل: contributed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
اعطا کردن
اهدا کردن، بخشیدن، کمک کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اعانه دادن
اهدا کردن
بخشیدن
مترادف و متضاد
donate
give
help
to contribute something (to/towards something)
چیزی (به چیزی) اعطا کردن
1. The government contributed a million pounds to the fund.
1. دولت، یک میلیون پوند به صندوق اعطا کرد.
2. We contributed $5,000 to the earthquake fund.
2. ما 5 هزار دلار به صندوق زلزله اعطا کردیم.
to contribute (to/towards something)
(چیزی) به چیزی اهدا کردن/کمک کردن
1. Do you want to contribute?
1. میخواهید کمک کنید؟
2. Would you like to contribute to our collection?
2. مایل هستید (چیزی) به مجموعه ما اهدا کنید؟
2
نوشتن (در روزنامه، مجله و ...)
صحبت کردن (در جلسه و ...)، ابراز نظر کردن، شرکت کردن
مترادف و متضاد
speak
write
to contribute (something) (to something)
چیزی (برای چیزی) نوشتن
1. He contributed a number of articles to the magazine.
1. او چندین مقاله برای آن مجله نوشت.
2. She contributes to several magazines.
2. او برای چندین مجله (مقاله) مینویسد.
to contribute to something
در چیزی صحبت/ابراز نظر/شرکت کردن
We hope everyone will contribute to the discussion.
امیدواریم همه در آن بحث صبحت [ابراز نظر] کنند.
3
تأثیر داشتن
نقش داشتن، موجب شدن، دخیل بودن
مترادف و متضاد
cause
give rise to
play a part in
to contribute to something
در چیزی تأثیر داشتن
1. Medical negligence could have contributed to her death.
1. سهلانگاری پزشکی میتوانست در مرگ او نقش داشته باشد [موجب مرگ او شود].
2. The mobile phone contributed to the information revolution.
2. تلفن همراه در انقلاب اطلاعات تأثیر داشت.
4
افزودن
بهبود دادن، افزایش دادن
مترادف و متضاد
add
improve
increase
to contribute to something
چیزی را افزایش/بهبود دادن/به چیزی افزودن
1. Immigrants have contributed to American culture in many ways.
1. مهاجران به روشهای بسیاری به فرهنگ آمریکایی افزودهاند.
2. This book contributes little to our understanding of the subject.
2. این کتاب، اندکی به فهم ما از آن موضوع میافزاید [اندکی فهم ما از آن موضوع را افزایش میدهد].
تصاویر
کلمات نزدیک
contretemps
contreras
contravention
contravene
contrasting
contribute to a debate
contribution
contributor
contributory
contrite
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان