[فعل]

to contrive

/kənˈtraɪv/
فعل ناگذر
[گذشته: contrived] [گذشته: contrived] [گذشته کامل: contrived]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تدبیر کردن مدیریت کردن

formal
  • 1.They contrived to live on her tiny income.
    1. آنها مدیریت کردند که با درآمد اندک او زندگی‌شان را بگذرانند.

2 تعبیه کردن فراهم کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: ابداع کردن تعبیه کردن
formal
  • 1.In 1862, a technique was contrived to take a series of photographs showing stages of movement.
    1. در سال 1862، تکنیکی برای گرفتن مجموعه‌ای عکس برای نشان دادن مراحل حرکت تعبیه شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان