Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . هماهنگی
2 . توازن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
coordination
/koʊˌɔrdəˈneɪʃən/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
هماهنگی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
هماهنگی
1.There wasn’t enough coordination between the committees.
1. هماهنگی کافی بین کمیتهها وجود نداشت.
2
توازن
تناسب
1.This move requires coordination and balance.
1. این حرکت به توازن و تعادل نیاز دارد.
تصاویر
کلمات نزدیک
coordinates
coordinated
coordinate
cooperative
cooperation
coordinator
coot
cootie
cop
cop out
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان