[اسم]

cooperative

/koʊˈɑːpərətɪv/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 شرکت تعاونی

معادل ها در دیکشنری فارسی: شرکت تعاونی
  • 1.agricultural cooperatives in India
    1. تعاونی های کشاورزی در هندوستان
  • 2.The factory is now a workers' cooperative.
    2. شرکت اکنون تبدیل به یک تعاونی کارگران شده است.
[صفت]

cooperative

/koʊˈɑːpərətɪv/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more cooperative] [حالت عالی: most cooperative]

2 مشارکت‌آمیز دوستانه

معادل ها در دیکشنری فارسی: تعاونی
  • 1.I found them very cooperative.
    1. به نظرم آنها بسیار مشارکت‌آمیز بودند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان