Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . وام
2 . اعتبار
3 . تمجید
4 . واحد (درسی)
5 . واریز کردن (به حساب)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
credit
/ˈkredɪt/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
وام
معادل ها در دیکشنری فارسی:
وام
1.The bank refused further credit to the company.
1. بانک دیگر وام بیشتری به شرکت نداد.
2
اعتبار
پشتوانه (مالی)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اعتبار
اعتباری
مترادف و متضاد
financial standing
financial status
solvency
1.Her credit isn't good anywhere now.
1. اعتبار مالی او دیگر در هیچ کجا خوب نیست.
2.You have a credit balance of £250.
2. اعتبار موجودیتان 250 پوند است.
to buy something on credit
چیزی را اعتباری خریدن
We bought the dishwasher on credit.
ما ماشین ظرفشویی را اعتباری خریدیم.
to use credit
از اعتبار استفاده کردن
The survey showed only 15% of people had never used credit.
نظرسنجی نشان داد تنها 15% مردم هیچوقت از اعتبار استفاده نکرده بودند.
a credit card
کارت اعتباری
Can I pay by credit card?
میتوانم با کارت اعتباری پرداخت کنم؟
a credit of £50
اعتبار 50 پوندی
3
تمجید
تحسین
credit for something
تحسین و تمجید برای چیزی
Credit for this win goes to everybody in the team.
تحسین و تمجید برای این برد به همه افراد در تیم تعلق مییابد.
to give somebody credit
کسی را تحسین کردن
I suppose I should give him credit for his honesty.
فکر کنم باید برای صداقتش او را تحسین کنم.
to get credit for something
برای چیزی تحسین شدن
I did all the work and Amy got the credit for it!
همه کارها را من کردم و "ایمی" بخاطرش تحسین شد!
4
واحد (درسی)
1.My math class is worth three credits.
1. ریاضی من سه واحدی است.
2.The Italian class is a 5-credit course and meets 4 days a week.
2. آن کلاس زبان ایتالیایی یک دوره پنج واحدی است و چهار روز در هفته تشکیل میشود.
[فعل]
to credit
/ˈkredɪt/
فعل گذرا
[گذشته: credited]
[گذشته: credited]
[گذشته کامل: credited]
صرف فعل
5
واریز کردن (به حساب)
واریز شدن
مترادف و متضاد
debit
to credit A with B
به حساب کسی پول واریز شدن
Your account has been credited with $50 000.
به حساب شما 50000 دلار پول واریز شده است.
to credit B to A
(آ) را به (ب) واریز کردن
$500 has been credited to your account.
500 دلار به حساب شما واریز شده است.
تصاویر
کلمات نزدیک
credible
credibility
credentials
credence
creature
credit card
credit limit
credit note
credit rating
creditable
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان