[اسم]

crowd

/krɑʊd/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 جمعیت ازدحام، شلوغی

معادل ها در دیکشنری فارسی: ازدحام جمعیت
مترادف و متضاد flock mass multitude throng
  • 1.A large crowd gathered outside the pop star's hotel.
    1. جمعیت زیادی بیرون هتل محل اقامت ستاره پاپ جمع شده بودند.
through the crowd
از میان جمعیت
  • He pushed his way through the crowd.
    او راهش را از میان جمعیت با هل دادن باز کرد.
to avoid the crowds
از شلوغی دور ماندن
  • Shop early to avoid the crowds.
    زود به خرید بروید تا از شلوغی دور بمانید.
[فعل]

to crowd

/krɑʊd/
فعل ناگذر
[گذشته: crowd] [گذشته: crowd]

2 ازدحام کردن جمع شدن، گرد آمدن

  • 1.The journalists crowded around the movie star.
    1. خبرنگاران به دور آن ستاره [بازیگر] سینما ازدحام کردند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان