[اسم]

curiosity

/ˌkjʊriˈɑsəti/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 کنجکاوی

معادل ها در دیکشنری فارسی: کنجکاوی
out of curiosity
از سر [روی] کنجکاوی
  • 1. Just out of curiosity I tried the cocaine.
    1. فقط از روی کنجکاوی کوکائین را امتحان کردم.
  • 2. She decided to call her ex-boyfriend out of curiosity.
    2. او تصمیم گرفت از سر کنجکاوی به دوست‌پسر سابقش زنگ بزند.
to arouse someone's curiosity
کنجکاوی فردی را برانگیختن
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان