[فعل]

to darn

/dˈɑːɹn/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: darned] [گذشته: darned] [گذشته کامل: darned]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 رفو کردن (لباس) دوختن (پارگی لباس)

معادل ها در دیکشنری فارسی: رفو کردن
to darn socks
سوراخ جوراب را دوختن
[اسم]

darn

/dˈɑːɹn/
قابل شمارش

2 جای رفو (لباس) جای دوخت، جای بخیه

a sweater with darns in the elbows
یک ژاکت با چند جای رفو در آرنج‌ها
[صفت]

darn

/dˈɑːɹn/
غیرقابل مقایسه

3 لعنتی کوفتی

معادل ها در دیکشنری فارسی: لعنتی
informal
مترادف و متضاد damn darned
  • 1.The darn fool got lost on the way.
    1. آن احمق لعنتی تو راه گم شد.
[حرف ندا]

darn

/dˈɑːɹn/

4 اَه لعنتی

  • 1.Darn it! I’ll have to do it all myself!
    1. لعنت بهش! همه‌اش را باید خودم انجام دهم!
  • 2.Darn! I forgot my keys!
    2. اَه! کلیدهایم را فراموش کردم!
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان