[اسم]

debt

/det/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بدهی

معادل ها در دیکشنری فارسی: بدهی دین قرض قرضه
  • 1.He got into debt after he lost his job.
    1. او پس از اینکه کارش را ازدست داد، بدهکار شد.
  • 2.He had run up credit card debts of thousands of dollars.
    2. او بدهی کارت اعتباری به مبلغ هزاران دلار بالا آورده‌است.
  • 3.I need to pay off all my debts before I leave the country.
    3. من باید قبل از اینکه کشور را ترک کنم، بدهی‌هایم را صاف کنم.
  • 4.The company is deep in debt.
    4. آن شرکت خیلی بدهکار است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان