[فعل]

to decay

/dəˈkeɪ/
فعل گذرا
[گذشته: decayed] [گذشته: decayed] [گذشته کامل: decayed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 پوساندن خراب کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: فاسد کردن
  • 1.Pollution has decayed the surface of the stonework on the front of the cathedral.
    1. آلودگی، سطح سنگ‌کاری‌شده جلوی کلیسای جامع را پوسانده‌است.
  • 2.Sugar makes your teeth decay.
    2. شکر دندان‌های شما را خراب می‌کند.

2 فاسد شدن خراب شدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: فاسد شدن گندیدن
[اسم]

decay

/dəˈkeɪ/
قابل شمارش

3 پوسیدگی تباهی، خرابی

معادل ها در دیکشنری فارسی: پوسیدگی تباهی زوال فساد
  • 1.The smell of death and decay hung over the town.
    1. بوی مرگ و تباهی فضای شهر را احاطه کرده بود.
  • 2.tooth decay
    2. پوسیدگی دندان
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان