[صفت]

deliberate

/dɪˈlɪb(ə)rət/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more deliberate] [حالت عالی: most deliberate]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 عمدی آگاهانه، حساب‌شده، از قصد

مترادف و متضاد calculated intentional planned accidental unintentional
  • 1.Rico's excuse was a deliberate lie.
    1. بهانه "ریکو" دروغی عمدی بود.
  • 2.The speech was a deliberate attempt to embarrass the government.
    2. (آن) سخنرانی تلاشی آگاهانه برای شرمنده کردن دولت بود.

2 باطمأنینه

  • 1.She spoke in a slow and deliberate way.
    1. او آرام و باطمأنینه حرف زد.
[فعل]

to deliberate

/dɪˈlɪb(ə)rət/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: deliberated] [گذشته: deliberated] [گذشته کامل: deliberated]

3 تأمل کردن فکر کردن

formal
  • 1.The jury deliberated for five days before finding him guilty.
    1. (اعضای) هیئت‌منصفه قبل از اینکه او را گناهکار بیایند، پنج روز فکر کردند.
  • 2.They deliberated (on) whether to continue with the talks.
    2. آنها به این فکر کردند که آیا مذاکرات را ادامه دهند (یا نه).
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان