[قید]

deliberately

/dɪˈlɪbərətli/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 عمدا از قصد

معادل ها در دیکشنری فارسی: آگاهانه تعمدا از روی عمد عمدا
مترادف و متضاد intentionally on purpose
  • 1.Calmly and deliberately, she cut up his suits one by one.
    1. با آرامش و از قصد او شروع به پاره کردن یکی یکی کت و شلوارهای او کرد.
  • 2.I'm sure he says these things deliberately to annoy me.
    2. من مطمئنم او این کارها را عمدا می‌کند تا من را ناراحت کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان