[اسم]

delight

/dəˈlɑɪt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 شوق شادمانی، بسیار دوست داشتنی

معادل ها در دیکشنری فارسی: بهجت حظ دلخوشی لذت
مترادف و متضاد joy
  • 1.I read your letter with great delight.
    1. نامه ات را با شوق فراوان خواندم.
  • 2.My sister's little boy is a real delight.
    2. پسر کوچولوی خواهرم بسیار دوست داشتنی است.
  • 3.The children screamed with delight.
    3. آن کودکان با شادمانی فریاد زدند.
[فعل]

to delight

/dəˈlɑɪt/
فعل گذرا
[گذشته: delighted] [گذشته: delighted] [گذشته کامل: delighted]

2 مشعوف کردن خوشحال کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: خوشحال کردن شاد کردن محظوظ کردن
  • 1.her lack of experience delighted me.
    1. عدم تجربه او مرا مشعوف کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان