[اسم]

delinquent

/dɪˈlɪŋkwənt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بزهکار خلافکار

معادل ها در دیکشنری فارسی: بزهکار
formal
مترادف و متضاد hooligan offender wrongdoer
  • 1.All delinquents are banned from the Student Council at school.
    1. تمامی بزهکاران از ورود به شورای مدرسه در مدارس منع می‌شوند.
  • 2.The youthful delinquent tried to avoid going to jail.
    2. بزهکار جوان سعی کرد از رفتن به زندان اجتناب کند.

2 اهمال‌کار

specialized
مترادف و متضاد negligent dutiful
  • 1.If you are delinquent in paying your dues, you will be dropped from membership in the club.
    1. اگر در پرداخت حق عضویت [شهریه] خود اهمال‌کار باشید، عضویت شما در باشگاه لغو می‌شود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان